25 مرداد

ساخت وبلاگ
سلام 

نمیدونم چرا هروقت ناراحت هستم میام اینجا مینویسم الان بیشترین چیزی که ناراحتم میکنه پیری پدر مادرم هستش اینکه میبینم خیلی ناتوان شدن هفته گذشته وقتی مامانم رو دیدم خیلی لاغر تر از قبل شده بود حاجی زیاد چیزی رو به یاد نمیاره و این مامان رو خیلی ناراحت میکنه بعضی از اطرافیان هم یه رفتارهایی میکنن که خیلی ناراحتم میکنه اصلا طلبکار نیستم از کسی اما پیری و ناتوانی رو همه ما یه روز خواهیم دید نمیدونم واقعا آدمها تا چه اندازه میتونن بی معرفت باشن اما بیخیال مهم بچه های مامان و حاجی هستن که هرکدوم به نوعی کمک حالشون هست.

شنبه هم دادگاه رفتیم و امیدوارم دادگاه آخرمون باشه نمیگم خیلی خوشحالم از اینکه از اون خانوم دارم پول میگیرم اما اشتباه خودش بود اصلا به حرف ما گوش نمیداد و گوشی رو قطع میکرد اگر همکاری کرده بود شاید این پول رو از خود اون حامد کثیف گرفته بودیم اما خداروشکر همه چی تموم.

هنوز برای نی نی چیزی نخریدیم راستی تا الان اسم پندار نهایی شده برای گل پسرمون شنبه هم نوبت دکتر دارم و یاز صدای قلب قشنگش رو که بهترین صدا برای من هست رو میشنوم.

برامون خیلی خیلی دعا کنید

نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۶ساعت 15:31 توسط آفتابگردان| |

8 آبان...
ما را در سایت 8 آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ourstory2 بازدید : 99 تاريخ : دوشنبه 8 آبان 1396 ساعت: 14:27