14 آذر

ساخت وبلاگ
سلام 

این هفته یکم سرم شلوغ بود بابت مصاحبه که دوشنبه داشتم ندا طفلکی شب قبلش اومد خونمون تا کمکم کنه به خاطر همین ظهرش من بعد از کلاس یوگا رفتم دنبال پسرش و از مهد آوردمش خونه خودمون کلی خوشحال بود و میگفت دایی کی میاد خونه خلاصه تا اومدن ندا و همسری من و نیکان کلی با هم بازی کردیم شب خیلی خوابم میومد چون از 4 صبح بیدار بودم و نخوابیده بودم برای همین شبش خیلی راحت خوابم برد صبح که همسری و نیکان و ندا رفتن من هم یکم آشپزخونه رو جمع کردم و دوباره جزوه رو مرور کردم و تصمیم گرفتم 1 ساعت بخوابم که موفق به خوابیدن نشدم چون هی گوشی زنگ میخورد خلاصه ظهر رفتم بابت کارم ولی تو راه متوجه شدم گوشی رو فراموش کردم بردارم آدرس هم داخل گوشی بود وقتی رسیدم به جایی که قرار بود برم با یه عالمه خجالت از یه مغازه دار خواستم اجازه بده با گوشیش یه زنگ بزنم به ندا زنگ زدم وآدرس دقیق رو گرفتم بهش گفتم به همسری هم بگه من بعدش میرم دکتر بیاد اونجا دنبالم وقتی رفتم مصاحبه نمیدونم چرا کمرم گرفته بود نمیتونستم روی صندلی بشینم و صحبت کنم همش خودم رو آروم میکردم که چیزی نیست نگران نباش بنده خداها انگار متوجه حالم شدن و زیاد ازم سوال نپرسیدن و با موفقیت اومدم بیرون و رفتم سمت مطب نی نی 2800 وزنش بود و رفتم تو 38 هفتگی یه قرص هفته گذشته بهم داده بود بابت اینکه دهنه رحمم باز بشه و من به خاطر اینکه ترسیدم تا استفاده کنم نی نی بیاد نگرفتمش دیروز کلی دعوام کرد و گفت حتما میگیری و از همین امشب استفاده میکنی گفت خداروشکر نی نی هیچ مشکلی نداره و تا هفته 40 هم امکان نگه داشتنش هست 

یه خبر خوب که دیشب شنیدم این بود که مسافر عزیزم آخر هفته برمیگرده خیلی خوشحالم 

همچنان محتاجیم به دعا 

8 آبان...
ما را در سایت 8 آبان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ourstory2 بازدید : 114 تاريخ : شنبه 8 دی 1397 ساعت: 7:04